سلام
در سفری که تعطیلات عید به جنوب کرمان داشتم برای اولین بار موفق شدم زندگی عشایری را از نزدیک ببینم. زندگی خیلی ساده و بی ریا. مردمانی مهربان و دل پاک. با وجودی که مسؤولین میگویند دیگه هیچ مدرسه ای به شکل چادر نداریم ولی من در این منطقه مدرسه ی عشایر را هم دیدم که چادری سفید رنگ بود. با موبایل عکس برداری کردم امیدوارم مورد توجهتون قرار بگیره.
مدرسه ی بچه ها:
چادرهای ساکنین منطقه:
داخل همین چادر سمت چپی که عکسشو بالا گذاشتم:
می بینید که کولر گازی هم دارند. تلویزیون و یخچال هم داخل چادر ها بود.
در خروجی چادر:
به اینا میگن کپر و کنتوک که برخی مردمان روستایی جنوب کرمان ساکنش هستند:
اینم نمونه هایی از توپ حصیری در منطقه جنوب کرمان:
زمین زراعی همین عشایر:
و تصاویری دیگر از منطقه عشایری جنوب کرمان:
شب 22 بهمن سال گذشته، شب به یاد موندنی برای من بود که به عقد همسرم در اومدم و وارد عرصه ی جدیدی در زندگیم شدم. خاطره ی ازدواجم را در وبلاگم نوشتم. بعضی ها حرفهایم را باور نکردند و برایم پیغام دادند که حرفهات دروغ محضه! و میخوای خودنمایی کنی وگرنه یک آدم مؤمن که نمیاد از این مسائل حرف بزنه! اونهایی که از حرفشون پشیمون شدند و بعدا عذرخواهی کردند را بخشیدم و اونهایی که هنوزم بر حرف باطلشون نظر دارند رو هم دعا کردم خودشون در زندگی پی به اشتباهشون ببرند و بخشیدمشون.
شاید بعضی ها این باور براشون خیلی سخت باشه که در این دوره زمانه کسی پیدا بشه که ساده و بی ریا سر سفره عقد بنشینه و بله بگه. هدف من از بیان خاطره ی ازدواجم ریا و مؤمن نمایی نبود!
هدف من این بود که ساده زیستی را ترویج دهم، تا به آنهایی که می گویند در این دوره زمانه جوان خوب و دل پاک پیدا نمیشه و از تجملات مجالس عقد و عروسی نمیتوان چشم پوشی کرد و نمیشه مجلس بدون گناه برگزار کرد ثابت کنم که میشود بدون گناه و در عین حال زیبا ازدواج کرد.
در این پست میخوام تصاویری از سفره عقدم را قرار بدهم. عکاسش خودم نیستم. خواهرم این عکسها را گرفته. تعداد عکسهای تکی که بشه در ملأ عام نمایش داد کم بود. به همین دلیل در این حد تونستم سفره عقدم را به نمایش بذارم.
سفره عقدمون خیلی ساده و به سلیقه ی یکی از خواهرانم چیده شد. در مورد محتویاتش بهمن ماه در این پست توضیح دادم.
اولین تصویر مربوط به قرآن زندگیمونه. بعد از عقد با همسرم قرآن را باز کردیم ببینیم چه آیه ای برامون میاد! همسرم گفت انشاء الله که این آیه سرلوحه ی زندگیمون قرار بگیره. به طور تصادفی آیه 96 سوره یوسف برامون اومد، که بشارت پیدا شدن حضرت یوسف به پدرش را داده و حضرت یعقوب به فرزندانش می گوید: به شما نگفتم که از لطف خدا به چیزی آگاهم که شما آگاه نیستید؟!
"فَلَمَّا أَن جَاء الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ"
" پس از آنکه بشیر آمد ( و بشارت یوسف آورد ) پیراهن او را به رخسارش افکند و دیده انتظارش (به وصل) روشن شد، گفت: به شما نگفتم که از (لطف) خدا به چیزی آگاهم که شما آگه نیستید؟!"
به نظرم این آیه جوابی به نگرانی های من در زمینه ی ازدواج بود.
این تصاویر رو اردبیهشت سال گذشته (89) از جاده حسن آباد سنندج گرفتم. امسال رفتیم به همون منطقه ولی از گلهای شقایق دیگه خبری نبود.
عکس برداری با موبایل